خانه
بایگانی
تماس با من


دوسشون دارم
کلام خدا
دیوان حافظ
دکترشریعتی
صمد بهرنگی


LOGO

حرفهای تنهایی من



حرفهای تنهايی من

هنر و ادبیات
مثنوی های مولوی
موسیقی آذری
شعرای معاصر
استاد فرشچیان


خانه دوست کجاست

خبرچین
درویش
آشفته بازار
کلبه صداقت
دنیای دخترک
لینکستان
سرزمین غم


آخرین نوشته ها




وبلاگها و سایتهای ایرانی

ليست وبلاگهای به روز شده

Goftegoo top 50


تعداد بازدید کننده

پشتیبان شبکه




 


Saturday, March 13, 2004

دیشب بعد از مدتها رفتم پیش امیر تا هم حالشو بپرسم و هم یک کاری که قرار بود برام انجام بده را ببینم چیکار کرد.. پسر خوبیه و میشه گفت تکه ... چند سال بود باهاش اینقدر صحبت نکردم والبته بحث .... شاید آخرین بار که حدود یک ساعت باهاش صحبت کرده بودم حدود سه چهار سال پیش بود ... یک ذره برگردم عقبتر به شش سال پیش اون وقتا منو امیر تازه باهم آشنا شده بودیم شاید حدود یک سال یا کمی بیشتر باهم آشنا بودیم سال بعد یعنی پنج سال پیش امیر رفت حوزه و طلبه شد و من هم رفتم دانشگاه و مثلا دانشجو شدم و یواش یواش تفاوت محیط درسیمون و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه باعث شد تا از هم فاصله بگیریم تا اونجا که رابطه امون رسید به سلام علیک و احوال پرسی تا همین چند وقت پیش که باز رابطه امون یک کمی باهم زیاد شد تا مخصوصا دیشب که حدود چهار ساعت باهم بحث کردیم از همه چی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد تا اینکه ....
خوب یادمه امیر سر رفتن به حوزه خیلی سختی کشید خونواده اش به شدت مخالف بودند به همین دلیل حدود دو سال علاف شد تا بتونه پدر ومادرش و مخصوصا پدرش راضی کنه و آخر راضی کرد رفت و یک طلبه زرنگ و با اراده شد 23 سال بیشتر نداره هنوز جوونه اما دنیاش و طر فکرش و کلا نگاهش به زندگی با خیلی از جوونا فرق داره امیر تقریبا تا حالا هر کاری که میخواست کرده برای من حتی تصورش هم سخته که تو این سن با لباس آخوندی بیام تو جامعه اما امیر الان حدود شش یا هفت ماهه که ملبس شده وبا لباس میاد بیرون با لباس آخوندی اون هم تو این شهر .... بخاطر همین کارا میگم تکه یک جوون 23 ساله با لباس آخوندی تو این شهر خیلی مشکل داره خیلی اما اصلا دنیاش با بقیه آدما کمی فرق داره کمی که نه خیلی ....

بالای خره دیشب ساعت حدود ساعت 11:30 شب بود که بحث ما به این جمله رسید یه جمله ای که من گفتم و خیلی هم روش مصر هستم که درسته من به امیر گفتم " همیشه کاملترین , بهترین نیست " اما امیر قبول نکرد وگفت هست کاملترین بهترینه ... سر همین نیم ساعت بحث کردیم و تو سر کله هم زدیم تا اینکه امیر گفت این جمله رو یک جا بنویس تا یک روز معلوم بشه کی اشتباه میکنه ... حالا این جمله رو اینجا نوشتم کاش این وبلاگ چند تا خوننده ثابت داشت تا نظر اونها رو هم می دونستم اما فکر نکنم داشته باشه ... باز هم میگم :

"همیشه کاملترین بهترین نیست"


Thursday, March 11, 2004

بالاخره بعد از یک ترم دوری از دانشگاه هفته پیش رفتم سر کلاس راستش دلم یک ریزه برای دانشگاهمون تنگ شده بود اولین کلاسی که رفتم کلاس ماشین 3 بود اما همین یک کلاس همه دلتنگیمو پر کرد و باز حالم از کلاسای دانشگاهمون بهم خورد به طوریکه از هفته پیش تا حالا سر هیچکدوم از کلاسا نرفتم البته هفته ای دو روز بیشتر کلاس ندارم سه شنبه ها و پنجشنبه ها , اما اون دو روز رو هم نمی تونم برم نه اینکه از درس بدم بیادا نه اما فکر می کنم خیلی از این کلاسا (البته نه همشون) وقت تلف کنیه بطوریکه اگه آدم وقتی رو که برای رفتن به دانشگاه و نشستن توی کلاسا میذاره بشینه کتابای راجع به اون درس بخونه موفقتره , اینو تجربه پنج سال تحصیل تو دانشگاه می گه :), کاش یکی ازم می پرسید تو که تا سال سوم 102 واحد پاس کردی چرا چهل واحد بقیه رو توی دو سال نتونستی پاس کنی, کاش توی کره زمین به این بزرگی یک نفر فقط یک نفر پیدا می شد که حرف آدمو بفهمه ,یعنی توی این چند میلیارد جمعیت حتی ............
ولش کن بابا بی خیال... نق زدن ممنوع , اعتراض ممنوع ,
الان باید برم موضوع پایان نامه امو تصویب کنم کلی براش نقشه دارم البته تا نقشه هام عملی نشه اینجا نمی نویسم تا بعدا ضایع نشم اینو هم تجربه به من گفته ..... راستی بذار بگم از محل کار آموزی , تو یک جایی افتادم محشر فوق العاده.... هم خودش هم جاش ... یک محلیه توجنوب تهران که داخلش به ندرت ایرانی پیدا میشه همه از پیر و جوون افغانی.... بطوریکه وقتی می خواستم آدرس بپرسم یه ایرانی پیدا نمی کردم همه چشم بادومی خدا این ترم آخری عاقبت امر ما رو ختم به خیر کنه... شاید یک دفعه سر از گروه طالبان در اوردم من فکر می کنم بن لادن و ملا عمر هم اینجا ها باشند و همینجاها مخفی شده باشند شایدهم پیداشون کردم و کلی جایزه بردم ..... باز اسکول شدم اول صبحی.. پاشم برم که اگه امروز تصویب نشه میره باسه بعد از عید.... فقط اینو بگم که سه شب پیش تفالی به دیوان حافظ زدم یک بیتی اومد که کلی حالمو عوض کرد چطور بگم یک حال اساسی بهم داد از اون حرفا که شاید خیلی وقته منتظرش بودم خود شعر بیانگر همه چیزه
اما کلام حافظ (علیه الرحمه):
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار


#FFFFFF

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?