خانه
بایگانی
تماس با من


دوسشون دارم
کلام خدا
دیوان حافظ
دکترشریعتی
صمد بهرنگی


LOGO

حرفهای تنهایی من



حرفهای تنهايی من

هنر و ادبیات
مثنوی های مولوی
موسیقی آذری
شعرای معاصر
استاد فرشچیان


خانه دوست کجاست

خبرچین
درویش
آشفته بازار
کلبه صداقت
دنیای دخترک
لینکستان
سرزمین غم


آخرین نوشته ها




وبلاگها و سایتهای ایرانی

ليست وبلاگهای به روز شده

Goftegoo top 50


تعداد بازدید کننده

پشتیبان شبکه




 


Tuesday, May 04, 2004

آدم اگه خسته باشه باید چی بگه چی کار کنه؟
خوب میره خستگیشو در میکنه مثلا می خوابه یا استراحت میکنه یا چیزای دیگه
خوب اگه آدم تنها باشه چیکار میکنه؟
خوب میره یک رفیق پیدا میکنه تا از تنهایی در بیاد یا کارای دیگه ,مثلا کتابی ,مجله ای بخونه,موزیکی گوش بده یا چیزای دیگه
خوب اگه آدم هم خسته باشه هم تنها چی؟
میتونه اون دو تا کارو باهم بکنه
حالا اگه این کارا را بکنه اما فایده نداشته باشه چی؟
یعنی چی بیشتر توضیح بده
مثلا بره بخوابه اما باز احساس خستگی کنه یا رفیق زیاد داشته باشه اما باز احساس تنهایی بکنه حالا چی؟
خوب شاید خستگی جسمی نداره و حتی تنها هم نیست بلگه تلقین خودشه؟
یعنی چی حالا تو بیشتر توضیح بده؟
منظورم اینه که این آدم شاید از نظر روحی مشکل داره یعنی شاید روحش خسته است نه جسمش,فهمیدی؟
خوب حالا فرض کنیم حرف شما درست باشه ,حالا باید چیکار بکنه؟
حالا باید به روح و روان خود استراحت بده و حتی درمانش کنه
مثلا چطوری؟
اولا باید ریشه این مشکلو پیدا کنه؟
خوب بعد چی ؟
بعد سعی کنه مشکلو خودشو با توجه به شرایط خودش حل کنه
دیگه چی؟
دیگه بقیه کارا به بستگی به خودش داره
ممنون از کمکت دمت گرم خیلی حال دادی
خواهش میکنم
میتونم یک جمله بگم
بگو اصلا دو تا بگو. نه هزار تا بگو حرف زدن که خرج نداره
"باورم کنم خیلی خسته ام ..."
حالا من یک جمله میگم:"کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من" منظورم فهمیدی
آره,
حالا می خوای چیکار کنی؟
اول این اراجیف پست میکنم
بعد؟
بعد برم یک کم از شعر های فروغ بخونم ,یواش یواش داره ازش خوشم میاد ,آدم جالبی یود
ار چیش خوشت اومد؟
از صداقت کم نظیرش,از جرات و نترسی اش ,از کله شقی اش,از همت قوی اش,و یک حالت خاص که نمیتونم بگم!
تازه خوشت اومده؟
اره قدیما که حتی یک جورایی ازش بدم هم میاومد؟
چرا از چیش بدت می اومد؟
ول کن پشت سر مرده که حرف نمیزنن!
نمی خوای بری؟
به توربط نداره
ضد حال! چزا معطل میکنی؟پست کن بره دیگه
دنبال یک شعر خوب برای پایان میگردم؟
خوب پس اول برو فروغ بخون بعد هم خدا بزرگه
راست میگیا

"دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است"
چقدر زیبا گفته,حرفهایی را که من میخواستم بگم اما نمی تونستم چقدر زیبا گفته چقدر در بازی با کلمات ماهره,
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند....... تاریک تاریک


Sunday, May 02, 2004

بهرام بیضایی:
"حقیقت را در سر نیزه باید یافت"


#FFFFFF

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?