خانه
بایگانی
تماس با من


دوسشون دارم
کلام خدا
دیوان حافظ
دکترشریعتی
صمد بهرنگی


LOGO

حرفهای تنهایی من



حرفهای تنهايی من

هنر و ادبیات
مثنوی های مولوی
موسیقی آذری
شعرای معاصر
استاد فرشچیان


خانه دوست کجاست

خبرچین
درویش
آشفته بازار
کلبه صداقت
دنیای دخترک
لینکستان
سرزمین غم


آخرین نوشته ها




وبلاگها و سایتهای ایرانی

ليست وبلاگهای به روز شده

Goftegoo top 50


تعداد بازدید کننده

پشتیبان شبکه




 


Sunday, May 16, 2004

اون روزا شهر خیلی نا آرام بود, مردم تازه تجربه یک انقلاب پشت سر گذاشته بودند و مست و سرخوش این پیروزی بودند که صدای چند انفجار مهیب جشنهاشون به هم زد اکثر مردم فکر می کردند که یک شوخیه و زود تموم میشه اما شوخی نبود جدی بود اونقدر جدی که حدود 8 سال طول کشید و همه حساب و کتاب ها رو به هم زد خیلی از جوونا که برای آینده اشون نقشه ها داشتند رفتند ..رفتند و دیگه برنگشتند... تو همون بحبوحه اوایل جنگ اما زندگی مصنوعی توی شهر ادامه داشت مردمی که توی شهر بودند سعی میکردند زندگی عادی خودشون ادامه بدهند تو یکی از همون روزها تو یک بعد ازظهر بهاری حدود ساعت 5 بعد از ظهر در یک بیمارستان در خیابان 7 تیر تهران صدای گریه کودکی سکوت تلخ بیمارستان را شکست... مادر در حالیکه رمقی برایش نمانده بود لبخندی از غرور و شادی بر لب داشت و دستهایش را به هم میفشرد و پدر از به دنیا آمدن اولین فرزندش احساس شعف می کرد و در حالیکه دستپاچه شده بود یکی در میان سئوالهایی را از پرستار جوان بیمارستان می پرسید:"پسر یا دختره؟ سالمه؟مادرش حال مادرش چطوره؟"اما اون روزها شادی بیش از حد شاید یک گناه محسوب میشد به خصوص تو محیطی مثل یک بیمارستان که اکثر پدر و مادرها در غم از دست دادن شیر مردان جوان خود گریان بودند پس پدر سعی کرد خودشو کنترل کنه و زیاد جفتک چهار گوش نره.....
حالا که خوب فکر میکنم میبینم سالروز تولد من با بخشهای مهمی از تاریخ سرزمینم ایران گره خورده ....وقتی که خوب فکر میکنم میبینم که اصلا از زمانی که به دنیا اومدم رضایت ندارم ... راستی ما که اوایل جنگ متولد شدیم می دونیم جای چه کسانی را گرفتیم؟ ....و تا جووون شدیم سهم ما شد بالاترین آمار بیکاری,اعتیادو شاید فساد در تمام طول تاریخ کشورمون... میشه یک جور دیگه هم نگاه کرد شاید ما به قول معروف نسل سومی ها قربانی باشیم قربانی های نا خواسته برنامه ها و ایدئولوژی های گروههای دیگه که هر کدام هر زمان در جنگ قدرت پیروز شدند خواستند به اجبار مکتبهای خودشون به خورد ما بدهند و تنها چیزی که شاید در برنامه آنها اهمیتی نداشت کمترین نیازهای یک انسان مانند کار و مسکن و .... غیره بود ....البته حق هم داشتند , آرمانهای بالاتری داشتند می خواستند عراق را فتح کنند و از راه کربلا به قدس بروند و در نهایت پرچم آرمانهایشان را در بالای کاخ سفید به اهتزاز در بیاورند! یا اینکه می خواستند ایرانی بسازند که در آن عدالت اسلامی به طور کامل اجرا شود ,فقط نمیدانم چرا اسلامشون شبیه عقاید "کارل مارکس" بود پوششهای ساده یک رنگ,صفهای طولانی مایحتاج اولیه و حتی جایزه و تشویق برای خانواده های با فرزندان بیشتر! و افکار انقلابی اشون چقدر شبیه "ارنست چه گوارا" بود انقدر انقلابی که از دیوار سفارت آمریکا هم بالا بروند اما کاش می فهمیدند به چه بهایی...و این وسط اسلام مظلوم تنها یک گوشت قربانی بود تنها یک دستاویز یک پوشش زیبا و حتی برای خیلی ها یک نردبان.... و چه زیبا در هر دوره این دو گروه جای خود را در قدرت با هم عوض می کردندو چه زیباتر بودند قربانی های کوچک آنها..بگذریم پر چانگی بسه.... فقط این را بگویم که جدیدا گروهی به بازی آمده اند با وعده ژاپن اسلامی .... امیدوارم تنها یک شوخی انتخابی باشه چون در غیر این صورت باید شاهد سوختن زندگی انسانهایی دیگر برای آرمانهای والای دیگران باشیم .... مانند همانها که وعده جامعه مدنی و قانون گرایی و شایسته سالاری و مردم سالاری و باور جوانان و...غیره دادند و در نهایت با سوزاندن پنهان و پیدای زندگی هزاران جوان, قرار است مانند یک مغلوب سربلند با تحصن و استعفا و نامه به جوانان خداحاظی نمایند...خداحافظ بروید و دیگر برنگردید.....وای بازهم پر چانگی؟!
تا فراموش نکردم یک بار به طور واضح بگویم:
27 اردیبهشت 1360 سالگرد تولد من


#FFFFFF

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?