خانه
بایگانی
تماس با من


دوسشون دارم
کلام خدا
دیوان حافظ
دکترشریعتی
صمد بهرنگی


LOGO

حرفهای تنهایی من



حرفهای تنهايی من

هنر و ادبیات
مثنوی های مولوی
موسیقی آذری
شعرای معاصر
استاد فرشچیان


خانه دوست کجاست

خبرچین
درویش
آشفته بازار
کلبه صداقت
دنیای دخترک
لینکستان
سرزمین غم


آخرین نوشته ها




وبلاگها و سایتهای ایرانی

ليست وبلاگهای به روز شده

Goftegoo top 50


تعداد بازدید کننده

پشتیبان شبکه




 


Tuesday, September 07, 2004

روحی را همه میشناختند از بچه گی تو این محل بزرگ شده بود پسر خوبی بود صاف و ساده هیج رفیقی نداشت و همه سر گرمیش پرنده ها بودند سرگرمی که نه, زندگیش عاشق پرنده هاش بود و توبام خونه اشون همه جور پرنده داشت به اونا خیلی می رسید مردم محل می گشفتندهر چی کار می کنه و پول در میاره خرج پرنده هاش میکنه حتی بعضیا میگفتن زبون پرنده ها را خوب می فهمه مخصوصا زبون ارغنون را , ارغنون یک کبوتر زیبا بود با سینه های سفید که روحی خیلی به اون علاقه داشت و از بین همه پرنده ها اونو یک جور دیگه می خواست شبا ریز نور ماه می نشست و با اون درددل می کرد .... یک شب که روحی حواسش نبود و در قفس باز گذاشته بود بیشتر پرنده ها فرار کردند .ارغنون اما موند ونرفت و همین باعث شد که علاقه روحی به اون بیشتر بشه حالا دیگه ارغنون همه رندگی روحی بود مثل یک مادر که به بچه اش می رسه به اون میرسد مثل یک عاشق که به معشوقش محبت می کنه به اون محبت می کرد مثل دو دلداده که با هم حرف میزنن با اون حرف میزند ودرددل می کرد... ..تا این که یک شب دید ارغنون هم نیست باورش نمی شد داشت دیوونه می شد پرید تو کوچه تا اونو پیدا کنه همه جا رو گشت اما نبود اشکش در اومده بود فریاد میزد میدوید گریه می کرد ناله میکرد به خدا التماس می کرد که پیداش کنه اما خبری نبود ....... مدتها گذشت و از ارغنون خبری نشد حالا همه آرزوی روحی این شده بود که فقط یک بار فقط یک بار دیگه اونو ببینه این بارها ار خدا خواسته بود .تا اینکه یک شب یک صدایی اومد..آره صدا صدای ارغنون بود برگشته بود روحی این صدا رو خوب می شناخت با عجله به سمت صدا دوید ارغنون دید که جلوی در خونه افتاده ....اما نه باورش نمیشد همه بدن اون کبوتر زیبا زخمی بود و غرقه در خون قرمز .روحی به گریه افتاده بود هق هق گریه میکرد کی تو را به این وضع درآورده ارغنون؟
آخه چرا منو تنها گذاشتی؟کم بهت محبت کردم؟من برات چی کم گذاشتم ؟فکر کردی بیرون قفس چه خبره؟اینجا بهت آب دادم ندادم...دون دادم ندادم...هرشب اگه نوازشت نمی کردم خوابم نمی برد ...چرا رفتی ؟چرا منو تنها گذاشتی ؟فقط بگو چرا ؟ تو رو خدا جواب من بده چرا؟
ارغنون در حالیکه غرق خون بود آخرین کلمه زندگیش را فریاد زد


#FFFFFF

صفحه اصلي :: آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?